maziar karimian مازیار کریمیان 366day 366day.ir روزشمار خاطرات دل نوشته
روز شمار

جمعه 1401/04/31

وَه که در جهان کدام ابلهی به پایه‌یِ ابلهیِ رحیمان رسیده است و در جهان چه چیز به اندازه‌یِ ابلهیِ رحیمان مایه‌یِ رنج فراهم کرده است!

وای بر آن عاشقانی که از رحمِ‌شان برتر، پایگاهی ندارند.

شیطان روزی با من چنین گفت: «خدا را نیز دوزخی هست، دوزخِ او عشق به انسان است.»

 

فردریش نیچه

 

همچنین جابجا کنید رحیم و رحیمان را با کریم و کریمیان

 

بگذریم ، دیشب با منزل  😉 ، رویا و بامداد خان رفتیم شاهین شهر ، یک سر به بابا اینها زدیم ، علی و منزلش  😆 هم اونجا بودند ، بعد با کوروش ، سیامک ، خودم و منزلم ، بامداد خان و منزلش رفتیم یک دوری بزنیم و شاهین شهر گردی ، بعد هم فلافل و پاکوره و کپه و نوشابه بعدش هم پارک بانک استان و چایی و نوشیدنی جوجوی مازی ! ، کلا شب خوبی بود ، البته کمر خان گرفته بوده ، سیامک اینها قبلش مراسم سال علی آقا پسر دایی آقای مالوردی بودند و . . . و قبل از فلافل هم نزدیک بود سیامک اینها تصادف کنند.

ولی چندتا گفتگو قشنگ بمانه به یادگار :

اول که بحث بود در مورد فیستول و وباسیر و شقاق که حالش را ندارم تعریف کنم بعد بحث نوشیدنی های بهشتی شد و خاطراتش شد که باز حالش را ندارم بگم و بعد داستان لر خارکن و بد بختی هاش را با رویکرد کارگردانی ایرانی و کارگردانی کوئنتین تارانتینو گفتم که باز حالش رو ندارم بگم فقط اینکه خان میگفت کارگردان ایرانی را برای کسی نگو و ترکیدیم از خنده و اما :

توی پارک بحث شهره لرستانی و آشکارسازی جنسی یا همون تطبیق جنسیت شد و برای خانم ها عجیب بود و برای من و خان عادی ، و نه اینکه تایید کنیم و یا رد کنیم ، ما می گفتیم باید قبول کنیم همه مثل هم نیستیم و هم را قضاوت نکنیم و اصلا چیزی نیست ولی تبریک میگم به مازیار لرستانی بابت شجاعتش که خودش بوده و آرزوی موفقیت براش دارم ، راستی بچه ها میپرسیدند چجوری یک آقا تبدیل میشه به یک خانم و یا یک خانم تبدیل میشه به آقا و خان درمورد هورمون تراپی و بقیه مسائل بصورت علمی و روانشناسی روش تبدیل آقا به خانم رو داشت توضیح می داد که یکی پرسید : خوب خانم ها چجوری تبدیل میشن به آقا ، منم گفتم : یک بذر داره میکارن اونجا و بعدش جاش سبز میشه و بزرک میشه و بعد از یک مدت هم دوتا میوه میده !

همه ترکیدند از خنده ، نمی دونم چرا اینقدر چرت و پرت گفتم ، فکر کنم توی فلافل یا پاکوره ها یک چیزی ریخته بودند چون توی نوشیدنی جوجوی مازی چیز خاصی نبود !

توی صحبت ها رویا گفت دراز نکشید یک هو میبینید مورچه میره تو گوشتون و خان با جدیت و بصورت علمی می گفت مورچه تو گوش نمیره و شاید هزارپا بره که رویا به شوخی گفت : من خودم توی تام و جری دیدم که جری میره تو گوش و از چشم میاد بیرون ! که این دفعه من گفتم : نفیسه به این رویا چی دادی !؟ منم از همین ها که بهش دادی میخواهم ، جون به این ساقی . . . و دوباره ترکیدیم از خنده

کلا شب خوبی بود ، ساعت 3 بامداد خوابیدیم !

 

 

 

تصویر نویسنده
مازیار

پست قبلی

پست بعدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *