جمعه 1401/09/11
از کجا شروع کنم !؟
چجوری بگم !؟
در همچین مواقعی اصلا نباید شروع کنم !
اصلا بعضی چیزا را چجوری میشه گفت ولی اول از همه بگم که توی نوشته قبلی گفته بودم که ما انسانها را بر حسب اتفاق نمی بینیم و در تکمیلش باید بگم این ما هستیم که مشخص می کنیم چرا این فرد را دیدیم یا می بینیم یا خواهیم دید ! و در تایید صحبت هام :
روز چهار شنبه :: با سعادت صحبت شد در مورد اینکه می گفت :
” شما جوانها چرا اینجوری هستید . . . ، چرا کاری نمی کنید !؟ . . . ، یک چیزی بگم که دردت بیاد . . . ، به پدرام هم میگم . . . ، سواد مالی باید داشت . . . ، باید پیشرفت کرد . . . ، درآمد بیشتر بهتر از قناعت بیشتر هست . . . ، . . . ”
ولی فرصت نشد که چندتا موضوع را برای توجیه خودم یا تایید حرفش ! بزنم :
” همه این داستان ها ، پند ها و ضربه ها را می دونم ولی اگه کاری نمی کنم بخاطر اینه که شرایطش نیست یا الویت هام چیز دیگه ایه یا بصیرتش را ندارم ! یا توی رینگ زندگی اینقدر از خودم و بقیه ضربه خوردم که یک جورایی کرخ شدم و ترجیح میدهم یک گوشه وایسم و ببینم و ضربه ها را جا خالی بدهم یا تحمل کنم ولی مدتهاست که حس پیرمرد و دریا را دارم و سالهاست فکر میکنم در شائوشنگ هستم ! ”
در کل :
به آنانی که «راه» را از من پرسیده اند، چنین پاسخ داده ام: «این _ اکنون راهِ من است. راهِ شما کدام است؟» زیرا راهِ مطلق در کار نیست.
فردریش نیچه