یکشنبه 1403/01/10
و فروردین با سرعت در حال انتقام گرفتن از تک تک (یک یک) لحظات ما است ، یعنی انگار همین دیروز بود که سال تحویل شد و یا همین پریروز بود که چهارشنبه سوری بود .
بگذریم ؛
جمعه شب یک آقای حدوداً 40 ساله را با بچهِ حدوداً 10 سالش سوار کردم ، بعد از حال و احوال و تبریک سال نو یک لحظه پرسیدم امروز پنج شنبه است یا جمعه ، و اون آقا گفت جمعه و منم به شوخی گفتم : ای وای امروز یادمون رفت بریم راهپیمایی روز قدس و یک مشت تو دهن آمریکا و اسرائیل بزنیم !
اینجا بود که اون آقا منفجر شد و تا مقصد با انواع و اقسام فحش و ناسزا همراه با دلیل و رسم شکل از مسئولین پذیرایی کرد !
بگذریم ؛
فردا تولد رویا در باغ … می باشد و من دلم یک ذره شده برای کوه . . .
بگذریم ؛
مهیار خدا رحمی 4 ساله از اصفهان داشت برام تعریف می کرد که : ” عمو مازیار ما دوتا ماهی کوچولو داشتم که یکیشون مشکی بود و البته مشکی مُرد ! ”
و این داستان عجب صحنه وحشتناک و تراژدیکی بود !
بگذریم ؛
برای همه خصوصاً مخاطب خاص در این سال :
تن سالم ، دل شاد ، لب خندون و جیب پر دلار
آرزومندم . . .