چهارشنبه 1404/02/03
قُدقُد خاموشِ آدمهای فروتن
پدرم گاهی اوقات برای بیان بعضی حرف ها یا انتقاداتش از یک ادبیات خاصی استفاده می کنه ، یک جورایی حرفهای مهمش رو با زبان تمثیل میزنه ؛ زبانی که هم میخندونه ، هم می سوزونه و هم وادار به تفکرت میکنه.
یه روز وسط گفتوگویی که از خاطرم نمیره ، نگاهی عاقل اَندر سَفیه بهم کرد و گفت:
« مرغ یه تخم میذاره ، صدتا قُدقُد میکنه… ولی نمیدونم چرا تو، صدتا تخم هم بذاری، یه قدقد نمیکنی! »
اون حرف نه فقط برای من، بلکه برای خیلی از آدمهایی که اهل جار زدن نیستن صدق میکنه ، همون آدم هایی که کار میکنن ، بیسروصدا ، متواضع ، بیادعا و بیقُدقُد.
دیشب توی دفترکار استاد ابراهیم عرببیگی بودم ، یه فضای پرانرژی ، شبیه کارگاههای جادویی با یک جادوگر بیسروصدا ، متواضع ، بیادعا و پر از اسرار و اطلاعات .
یکی از دوستان تازه گواهینامه رانندگی گرفته بود و طبق رسم شیرینِ ایران زمین ، شیرینی گواهینامه هم فراهم بود و منم که صبر نداشتم تا آیس کافه آماده بشه پس دل به دل شیرینِ شیرینی دادم البته با آماده شدن آیس کافه دوباره دل به دل شیرینِ شیرینی دادم !
دوست قدیمی فرید رادفر هم توی دفتر بود البته با سبیل و دکوراسیون جدید ! ؛ فرید پسر نازنینیه که یک زمانی شاگرد استاد ابراهیم عرب بیگی بوده ولی حالا مریدی شده که استاد را به چشم مراد نگاه میکنه و البته نگاهی با احترام ، ستایش و رفاقت .
توی دفترکار ابراهیم صحبت رفت به سمت دنیای عکاسی و فیلم ، دنیایی که ابراهیم توش یه درخت پرباره ، از اون درختایی که هرچی بار ازش میچینی ، باز هم میبینی پُره ، پُر از نگاه ، تجربه ، عمق و شگفتی .
ابراهیم با همه ادعایی که میتونه داشته باشه ، یه تواضع عجیب هم در رفتارش هست ، یه جور سادگیِ پیچیده که کمکت میکنه با اشتیاق و راحتی باهاش ارتباط برقرار کنی و حتی باهاش بشینی یک فیلم خوب ببینی .
صحبت ار بهرام بیضایی ، پیر پائولو پازولینی ، کریستوفر نولان ، اورسن ولز ، برادران کوئن ، کوئنتین تارانتینو ، فرانسیس فورد کاپولا ، استیون اسپیلبرگ ، آکیرا کوروساوا ، مارتین اسکورسیزی و همه دوستان قدیمی شد و قسمت هایی از فیلم معروف پیر پائولو پازولینی را هم دیدیم که البته اسم فیلم را نمی گم !
و همه این صحبت ها ختم شد به دیدن فیلم Sin City یا همان فیلم شهر گناه .
چه فیلمی! سیاه و سفید ولی رنگی ! ، فیلمی پر از داستانهای پیچیده ، تصویرهای کُمیک و شاعرانه ، و دیالوگهایی که انگار از ته شب اومده بودن و من ، فرید ، و استاد هر سه نفر از سه دنیای مختلف ، در سکوت یا با خندههای کوتاه ، شریک یک تجربه شدیم.
بعد از دیدن فیلم ابراهیم برای انجام فریضهای غیر الهی از دفتر رفت بیرون و وقتی برگشت با آنکه قرار بود با بندری و هندی ما را شگفتانه کنه ولی برامون همبرگر ویژه ای آورد به خوشمزگی سال های 1360 ؛ همون همبرگری که مثل فیلم پیر پائولو پازولینی اسم و آدرس مغازه اش رو نمی گم!
آخر شب سعی کردم با یک ماساژ به سبک ” خوزه مازیارینو آزوالدو موبری ” از زحمات استاد تشکر کردم و وقتی متوجه شدم به زودی راهی سفر هست از ته دل براش آرزو کردم :
سفرت بیخطر ، دل یارات از موفقیتت شاد ، و چشم بدخواهات کور . . .
بگذریم . . .
امروز فهمیدم چرا من و بعضی از آدم ها بلد نیستیم بابت هنر ، علم ، خدمات و عشقی که با دیگران تقسیم میکنیم قُدقُد کنیم !
چون ما آدم هستیم و مرغ نیستیم !
شاید ما مثل درخت باشیم ، شاید یک درخت کوچک باشیم ، شاید یک درخت بزرگ و پربار باشیم و در این روزگار فقط کافیه سالم و سرحال بمونیم تا بتونیم به بقیه حال بدیم ، تا بتونیم مثل درخت ، سایه بدیم ، میوه بدیم ، و یاد بدیم که چطور حتی بدون یه قُدقُد ، میشه صدتا تخم گذاشت .
پی نوشت : این نوشته بصورت خصوصی بود و به توصیه غزل منتشرش کردم و در ضمن یک تیکه فیلم از گفتگوی خودم و فرید را با رضایت فرید حتماً توی کانال یوتویوب 366day میزارم ، گفتگو در مورد تعذیه و شعر بحر طویل شمر هست که حتماً در موردش خواهم نوشت . . .