پنجشنبه 1404/04/19
یکشنبه 1404/04/15
امشب بر خلاف میل باطنی و اعتقادیم مجبور شدم نذری بگیرم ؛ سال ها بود که اعتقادی به نذری نداشتم گرچه اکثر غذاهای نذری عطر و طعمی دارند که در هیچ مطبخ و کترینگ و رستورانی نمیتوانی همانند آن را پیدا کنی.
امشب 15 تیر 1404 مصادف بود با تاسوعای حسینی یعنی در دهم محرم 1364 سال پیش اتفاقی افتاده بود که باعث می شد مردم در این ایام نذری بدهند و اما من مشکلی با این اتفاق مذهبی ندارم و مشکل من با نذری بود !
حدود ساعت 11 شب خانواده ای را سوار ماشین کردم که از لباس مشکی شان و ظرف غذای نذری شان مشخص بود از کجا می آیند ، پدر با دختر کوچک صندلی جلو نشستند و مادر با دو دختر صندلی عقب و به محض نشستن عطر غذا تمام ماشین را فرا گرفت !
عطرو بوی زعفرون و کمی سایه شیرین و کاراملی پیاز سرخ شده عقل و هوش از هر آدمی میبرد حتی اگه تازه از پای سفره بلند شده باشید وسوسه می شدید تا کمربند خودتان را شل کنید و چند قاشقی از این نذری بخورید .
نذری یه رسم قدیمی و رایج توی فرهنگ ایرانی و بعضی فرهنگهای دیگهست که ریشه مذهبی و اعتقادی داره و خلاصه نذر این است که آدم با خودش یا با خدا عهد میکنه که اگر خواستهاش برآورده شد، کاری خوب انجام بده. این کار خوب میتونه هر چیزی باشه مثلاً : پخش کردن غذا بین مردم (که بهش میگن نذری دادن) ، کمک به نیازمندان ، زیارت رفتن ، یا حتی ترک یه عادت بد.
و این عطر و بوی نذری که تمام ماشین را فراگرفته بود و این معده خالی و خسته من شروع ماجرا بود ولی من با نذری مشکل داشتم و اولین مشکل من با نذری اینه که شاید نذری یک نوع معامله و شرط با خدا یا خودت یا کائنات باشه .
نذری معمولاً توی مناسبتهای مذهبی مثل محرم یا ماه رمضان بیشتر دیده میشه. مردم غذاهایی مثل قیمه، عدسپلو، انواع چلو و خورشت ، آش، شلهزرد یا حتی چای و شربت را به عنوان نذری بین آشنا و غریبه پخش میکنند.
مطمئناً نذری که این خانواده گرفته بودند قورمه سبزی نبود چون عطر قورمه سبزی و لیموعمانی یک تلخی شیک و جادویی داره ، قرمه سبزی مثل یک پیرمرد یا پیرزن جا افتاده و دانایی هست که همیشه یه حرف عمیق و اصیل داره .
اون هایی که نذری میدن اعتقاد دارن این کار هم جنبه معنوی داره، هم اجتماعی و باعث میشه دلها به هم نزدیکتر بشه ، یاد فقرا بیفتیم و یک جور حس همدلی به وجود بیاد ! که همچنان من با این عقیده هم مشکل دارم.
مطمئناً این نذری گوشت هم داشت وچون بوی چربی نداشت پس غذایی بود که گوشت زیادی نداره ، بوی خورشت قیمه هم نبود ، غذایی بود که از اون رگه هایی از محبت و گرمی دارچین را توی هوا می تونستی احساس کنی .
بعضی ها میگن که نذری باعث تقویت روحیه بخشندگی و نوعدوستی میشه و من میگم چرا کسی که نذری میده وقتی یک دختر گل فروش یا یک پسر جوراب فروش را پشت چراغ قرمز می بینه روحیه بخشندگی اش تقویت نمی شه و یا اون کسی که نذری میده چرا جلوی مستاجرش حس نوع دوستی اش تقویت نمی شه !؟
و اگه میگین که اینجور نیست و نذر یک سُنت برای کمک به نیازمندان (بیچشمداشت) و ایجاد همبستگی اجتماعی هست باید بپرسم که این مبلغ یا هزینه نذر را از کدام نیازمندی گرفته اید تا سنت خود را زنده نگهدارین !؟
نفس عمیقی کشیدم شاید بوی چند غذا باشد که با هم قاطی شده ولی به شهادت معده خالی ام همه غذا ها یکی بود انگار از بین قصه های شهرزاد قصه گو داستانی اسرارآمیز شروع شده که هدف قهرمان داستان به قل و زنجیر کشیدن من بود .
آب دهانم که راه افتاد مغزم شروع کرد : خجالت بکش ، یک نذری ساده است ، تو که اینقدر شکم پرست نبودی ، حالا میری خونه و یک چیزی می خوری ، خوبه غذای نذری هست و داری از حال میری ، گشنه سُست عنصر ، اَه اَه از سِنت خجالت بکش ، دو دقیقه دیگه میرسیم ، . . .
برخی از متولیان نذری می گویند نذر و نذری یادآور معنویت و دعا و رسیدن به آرامش درونی هست ؛ باید بگم راه های زیادی برای رسیدن به این معنویات یا آرامش هست و لازم نیست این عمل به ظاهر نیک خودتون را در بوق و کَرنا کنید !
و اگه شما میگین رسم نذر و نذری خوب هست پس من هیچ بحثی با شما ندارم ولی باید بگم روزگاری من هم عاشق نذر کردن ، نذری دادن و نذری گرفتن بودم تا آنجا که به این ضرب المثل ایمان داشتم که نذری را از دَم تیغ شمشیر هم که هست باید گرفت و داستان و خاطرات زیادی دارم از این اعتقاد تا اینکه دیدم اکثر نذری ها از روی ریا و خودنمایی هست
دیدم نذری هایی را که باعث ایجاد آلودگی و بینظمی شهری شدند
دیدم نذری هایی را که باعث فشار مالی به خانوادهها شدند
دیدم نذری هایی را که باعث وابسته کردن مردم نیازمند به نذری شدند
دیدم نذری هایی را که تبدیل به یک عادت تکراری بی معنا و سطحی شدند
و همه این دیده های من باعث شده با نذری مشکل داشته باشم !
دلم قِروقُر ریزی کرد ، مغزم ساکت شد و بینی ام دوباره اون عطر بهشتی را حس کرد و دوباره آب دهانم راه افتاد ، شاید زرشک پلو با مرغ باشه ، بوی زُهم مرغ نداشت ولی بوی چربی کم و مطبوعی داشت ، حتما زرشک پلو با مرغ بود ، بنظر قهرمان قصه های شهرزاد قصه گو روبرویم بود و داشت پیروز میشد .
و برخلاف میل باطنی ام حالا داشتم با خودم سبک و سنگین می کردم که چجوری میتونم یکی از غذا های نذری شان را بخرم که یاد اعتقاداتم در مورد نذری افتادم ، مغزم شجاع شد و به کلیه اعضاء و جوارهم نحیب زد که لعنت به شما ، خجالت بکشید ، کافیه .
این فکر و اراده پولادی هست که همیشه پیروز میدان ها است .
خدا را شکر به مقصد رسیدیم و بینی و دهان و معده ام فرصت نکردند جواب مغزم را بدهند .
همه اعضا خانواده خصوصاً پدر خانواده محترمانه تشکر کردند و از ماشین پیاده شدند ، به محض پیاده شدن خانواده نفس راحتی کشیدم که ناگهان پدر خانواده از پنجره ماشین دستش را داخل آورد و یک غذای نذری به من داد .
نمی دونم چجوری تشکر کردم ولی میدونم که زبان در دهانم داشت غرق می شد ، معده ام عربی میرقصید ، بینی ام مات و مبهوت شده بود ، مغزم بغض کرده بود ، دستم سکته ناقصی کرده بود و نمی دانست چجوری غذا را از پدر خانواده بگیرد و البته غذا را گرفت ولی نتوانستم درب ظرف غذا را باز کنم .
اومدم خونه ، سریع اومدم ، بنظر غنیمتی جنگی گرفتم ، بنظر قهرمان قصه های شهرزاد قصه گو در افق محو شده و کلیه اعضاء بدنم مثل سگی رام و آرام ، نشسته و زبانش از حلقش بیرون زده و لح لح زنان منتظر بودند منتظر این شکار فوق العاده بود ، در خانه بی هیچ معطلی و قبل از اینکه لباس هایم را عوض کنم ظرف نذری را باز کردم ، عدس پلو با کشمش بود . . .