(کرگدن) شنبه 1390/02/10
کرگدن
نوشته شده در شنبه دهم اردیبهشت 1390 ساعت 14:40 شماره پست: 291
کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می رفت…دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست ؟!
کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند.
دم جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟
کرگدن پرسید: دوست یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: دوست، یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد و به تو کمک بکند.
کرگدن گفت: ولی من که کمک نمی خواهم.
دم جنبانک گفت: اما باید یک چیزی باشد، مثلاً لابد پشت تو می خارد، لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند، یکی باید حشره های پوستت را بردارد.
کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم. پوست من خیلی کلفت و صورتم زشت است. همه به من می گویند پوست کلفت.
دم جنبانک گفت: اما دوست عزیز، دوست داشتن به قلب مربوط می شود نه به پوست.
کرگدن گفت: قلب؟ قلب دیگر چیست؟ من فقط پوست دارم و شاخ و دم
جنبانک گفت: این که امکان ندارد، همه قلب دارند.
کرگدن گفت: کو؟ کجاست؟ من که قلب خودم را نمی بینم!
دم جنبانک گفت: خب، چون از قلبت استفاده نمی کنی، آن را نمی بینی؛ ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.
کرگدن گفت: نه، من قلب نازک ندارم، من حتماً یک قلب کلفت دارم !
دم جنبانک گفت: نه، تو یک قلب نازک داری. چون به جای این که دم جنبانک را بترسانی، به جای این که لگدش کنی، به جای این که دهن گنده ات را باز کنی و آن را بخوری، داری با او حرف می زنی…
کرگدن گفت: خب، این یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: وقتی که یک کرگدن پوست کلفت، یک قلب نازک دارد یعنی چی؟! یعنی این که می تواند دوست داشته باشد، می تواند عاشق بشود.
کرگدن گفت: اینها که می گویی یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: یعنی … بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم، بگذار…
کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب می گشت. فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید. اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند. داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را با نوک ظریفش برمی داشت. کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید… اما نمی دانست دقیقاً از چی خوشش می آید ؟!
کرگدن گفت: اسم این دوست داشتن است؟ اسم این که من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟
دم جنبانک گفت: نه اسم این نیاز است، من دارم به تو کمک می کنم و تو از اینکه نیازت برطرف می شود احساس خوبی داری، یعنی احساس رضایت می کنی. اما دوست داشتن از این مهمتر است.کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه می گوید اما فکر کرد لابد درست می گوید.روزها گذشت، روزها، هفته ها و ماه ها، و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست، هر روز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های کوچک را از لای پوست کلفتش بر میداشت و می خورد، و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.
یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از این که دم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های پوستش را می خورد احساس خوبی دارد، برای یک کرگدن کافی است؟
دم جنبانک گفت: نه، کافی نیست.
کرگدن گفت : بله، کافی نیست. چون من حس می کنم چیزهای دیگری هم هست که من احساس خوبی نسبت به آنها داشته باشم. راستش من می خواهم تو را تماشا کنم.
دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد، چرخی زد و آواز خواند، جلوی چشم های کرگدن. کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد… اما سیر نشد.کرگدن می خواست همین طور تماشا کند. کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ ترین صحنه ی دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین. وقتی که کرگدن به اینجا رسید، احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.
کرگدن ترسید و گفت: دم جنبانک، دم جنبانک عزیزم، من قلبم را دیدم، همان قلب نازکم را که می گفتی. اما قلبم از چشمم افتاد، حالا چکار کنم؟
دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید. آمد و روی سر او نشست و گفت : غصه نخور دوست عزیز، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری.
کرگدن گفت: اینکه کرگدنی دوست دارد دم جنبانکی را تماشا کند و وقتی تماشایش می کند، قلبش از چشمش می افتد یعنی چی؟!!
دم جنبانک چرخی زد و گفت: یعنی این که کرگدن ها هم عاشق می شوند.
کرگدن گفت: عاشق یعنی چی؟
دم جنبانک گفت: یعنی کسی که قلبش از چشمهایش می چکد.
کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید، اما دوست داشت دم جنبانک باز حرف بزند، باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد …کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشم هایش بریزد، یک روز حتماً قلبش تمام می شود. آن وقت لبخندی زد و با خودش گفت:
من که اصلاً قلب نداشتم! حالا که دم جنبانک به من قلب داد، چه عیبی دارد، بگذار تمام قلبم برای او بریزد …!
. . .
این داستان را دوست داشتم !
ولی من سالهاست که قلبم را ندیده ام !
پی نوشت : این روز شمار در تاریخ جمعه 1401/11/21 به مجموع روز شمارها اضافه شده . . .
پی نوشت 1403/09/06 : الان فهمیدم که به نظر نویسنده این داستان کوتاه شل سیلورستاین است و در تکمیل این موضوع باید بگم که :
شل سیلورستاین با نام کامل شلدون آلن سیلورستاین (به انگلیسی: Sheldon Allan Silverstein) شاعر، نویسنده، کاریکاتوریست و خواننده آمریکایی در ۲۵ سپتامبر ۱۹۳۰ در شیکاگو، ایلینوی (در خانواده ای شهیدپرور !) متولد شد و در ۱۰ مه ۱۹۹۹ بر اثر حمله قلبی درگذشت.
پدر او ناتان و مادرش هلن نام داشت و نام خودش شلدون آنی سیلورستاین بود. او یک دختر و یک پسر داشت، دخترش شوشانا در ۱۱ سالگی از دنیا رفت و تنها پسرش ماتیو در هنگام فوت پدر ۱۲ سال داشت.
او هرگز نمیخواست که برای بچهها بنویسد و با اصرار یکی از دوستانش که نویسندهٔ کودکان بود به جهان ادبیات کودک داخل شد و سبکی جدید و تک را بنیان نهاد.
سیلورستاین اگرچه به عنوان شاعر و نویسندهٔ کودکان شناخته میشود اما آثارش بین بزرگسالان نیز بسیار دوست داشتنی است.
وی در سال ۱۹۵۰ در ارتش آمریکا به خدمت فراخوانده شد و از همان زمان کار نقاشی کارتونی را برای برخی از مجلات مثل استریپس، استارس، پاسیفیک آغاز کرد.
سیلورستاین از کودکی استعداد ذاتی خاصی در نقاشی و نوشتن داشت. خودش بعدها در جایی مینویسد که این دو کار نقاشی و نوشتن تنها اموری بودند که وی در آنها موفق بود. معروفترین آثار سیلورستاین آثاری است که او برای کودکان نوشتهاست؛ هرچند آثار وی در گروه سنی و مخاطب خاصی نمیگنجد و بسیاری از آثار او محبوبیت قابل توجهی در بین بزرگسالان دارد.
شل سیلورستاین برای مجله پلیبوی ( PLAYBOY ) طراحی میکرد و شعر و قصه مینوشت و شما حتما در مورد این مجله یک تحقیقی بفرمایید.
برخی از آثار سیلورستاین که به فارسی ترجمه شدهاست:
- یک زرافه و نصفی (۱۹۶۴)
- درخت بخشنده (۱۹۶۴)
- کسی یک کرگدن ارزان نمیخواد؟ (۱۹۶۴)
- جایی که پیادهرو تموم می شه (۱۹۷۴)
- در جستجوی قطعهٔ گمشده (۱۹۷۶)
- آشنایی قطعهٔ گمشده با دایرهٔ بزرگ (۱۹۸۱)
- نوری در اتاق زیر شیروانی (۱۹۸۱)
- با همه مخلفات
- بالا افتادن(این کتاب را در ایران با نام وقتی به سن تو بودم نیز میشناسند)
- ترانهها
- کافه خوشخوراک رزالی
- لافکادیو، شیری که جواب گلوله را با گلوله داد
- بابانوئل نو
- راهنمایی پیش آهنگی عمو شلبی
- «پاهای کثیف»
- «هملت»
- «قهرمان»
- «عاشقانهها»
- «کمی نوازشم کن»
- «من و دوست غولم»
- آقای باکلاه _آقای بی کلاه
اگه جایی از این توضیحات ناقص بود یا احتیاج به اصلاح داشت بفرمایید تا تصحصح بشه .
سپاس فراوان