از همه من گریختم گرچه میان مردمم
دوستان,روز شمار

شنبه 1401/03/14

سال 93 تا 96 یک وبلاگ درست کرده بودم به نام AREZOHA.BLOG.IR با عنوان بدون شرح :: آرزوها

چندتا نوشته چرت و پرت هم گذاشته بودم ! ، امروز اونها رو به روزشمارها اضافه کردم :

چهارشنبه 1393/09/12

یکشنبه 1393/09/16

جمعه 1393/09/21

جمعه 1393/09/21

شنبه 1393/09/22

یکشنبه 1393/09/23

یکشنبه 1394/03/03

دوشنبه 1394/03/04

پنج شنبه 1394/03/14

چهارشنبه 1394/08/27

پنج شنبه 1394/08/28

شنبه 1394/08/30

دوشنبه 1394/09/02

دوشنبه 1396/03/01

سه شنبه 1396/03/02

یکشنبه 1396/03/07

کلا وبلاگ مزخرفی بود ولی باشه به یادگار .

شاید در آینده نظر جالبی در مورد همین نوشته ها هم نداشته باشم ، ولی باشه به یادگار.

امروز رحلت جانسوز و جانگداز رهبر انقلاب اسلامی ، امام شیعیان و مستضعفین ،  حضرت آیت الله سید روح الله موسوی خمینی است و اکثر مردم برای تجدید بیعت با آرمان های آن امام امت به مسافرت و شمال و گشت و گذار رفتند و ما بعلت امتحانات خرداد ماه غزل نتوانستیم تجدید بیعت کنیم ، خدا از سر تقصیرات ما بگذرد ، البته من سعی میکنم فردا کوه بروم ، باری اگر از احوالات ما بخواهید ملالی نیست جز دوری شما ، . . .

بی خیال

دیشب خواب ماما فرزاد رو دیدم . . . امروز رفتم سرکار ، البته کار نبود ، یک سر به طوطی ها زدم ، یکم آب و دون ، یکم توی کارگاه با تیکه چوب هام کار کردم و برای هیچ پایه درست کردم ، یکم به سایت سرو سامان دادم ، یکم ادامه کتاب دنیای سوفی رو خوندم ، رفتم خونه بابا اینها ، رفتیم خونه مامافرزاد، رفتم دنبال بچه ها ، از برازنده تا ترمینال کاوه فقط یک آش فروشی باز بود ، برای غزل تی شرت گرفتیم :

من : داداش امروز روز عیده تخفیف نمی خواهد بدی ، عیدی بده

فروشنده : آره واقعا ، قیمتمون 280 بوده امروز زدیم 235 بخاطر عید هم روچشم یک چیزیش رو کم میکنم

نا مرد 5 تومان بیشتر عیدی نداد ، بعدش آش گرفتیم ، 2 کیلو شد 71 تومان ،

به دستور بابا قبلش آش شله قلمکار گرفتم

من : آقا تا کی باز هستین ؟

فروشنده : تا ساعت 10

من : تا اون موقع آش دارین ؟

فروشنده : آره ولی اگه فکر میکنی کمه بیشتر بریزم

من : نه نزدیکیم ، اگه احتیاج شد دوباره بر می گردم

رفتیم خومه مامافرزاد، گفتند آش کمه ، با عمو فرزاد و حمید رفتیم آش گرفتمیم:

عمو فرزاد : آقا آش داری

فروشنده : بله

من : آقا من رفتم عموم رو آوردم

. . .

کلا خوب بود و حالش رو ندارم که تعریف کنم که :

عمه عفت اینها دیر اومدند . . .

دیروز عمه ها رفته بودند مهیار و عمه عفت اینها دیر رفته بودند . . .

عصر یاد یک خاطره افتادم (( بچه که بودم با بهاره رفتم مهدکودکشون ، خانم توی مهدکودک گفت بهاره این پسر کیت میشه !؟ بهاره هم گفت : خانم دختر خالمه  😉  😆 و … ))

به سپهر و سارینا که گفتم ، گفتند عصر مامانم همین رو برامون تعریف کرد

و مافیا بازی کردیم و رویا چقدر تقلب کرد . . .

بابا اینها را رسوندم ، رضا یک ویدئو برام فرستاد ، میزارم توی یوتویوپ

یعنی افتتاح یوتویوب

 

ساعت 2 شب

 

 

پی نوشت : 1401/11/07 این نوشته رمزگذاری شده بود ولی امروز گذاشتم رو حالت عمومی . . .

 

 

 

تصویر نویسنده
مازیار

پست قبلی

پست بعدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *