دوشنبه 1401/03/23
یه چیز بگم شاد بشیم ، امروز سعادت به ابوالفضل کارت داد و بعد از کلی آدرس دادن و راهنمایی ، قرار شد بره بستنی بگیره و البته بستنی سنتی ، بعد از اینکه ابوالفضل اومد بستنی ها را با یک قاشق غذا خوری اورد ، سعادت که تعجب کرده بود گفت : قاشق نداشت !؟
ابوالفضل : نداد !
سعادت : نداد یا نگرفتی !؟
ابوالفضل : نمی دونم ! ، نداد !
سعادت : نگفتی قاشق نداره !؟
ابوالفضل : نمی دونستم !
سعادت : نمی دونستی بستنی را با چی باید بخوریم !؟
ابوالفضل : 😐
سعادت : بستنی را خودش داد یا خودت گرفتی !؟
ابوالفضل : خودم گرفتم !
سعادت : بعد نمی دونستی باید قاشق را هم خودت بگیری !؟ هونگی !؟
ابوالفضل : 🙄
سعادت : یخورده ها حواستون رو جمع کنین ، طوری نیست ، . . .
ابوالفضل از دفتر رفت بیرون ، هی چهره ابوالفضل میومد جلوی چشمم و هی یاد هونگ می افتادم ، نتونستم جلوی خودم را بگیرم ، خودم رو پشت مونیتور قایم کردم و یکهو زدم زیر خنده ، سعادت با تعجب نگاهی کرد و گفت : پس تو چته !؟
گفتم : ببخشید یاد هونگ اوفتادم 😆 . . .
بگذریم
هاوَن یا هَوَنگ ظرفی سنگی یا فلزی (غالباً برنجی) است که در آن ادویه و تخمهای گیاهان و غیره را با دستهای میکوبند و میسایند. هاو به معنی فشردن است و پسوند َن در پایان این واژه همان است که در پایان واژگانی مثل سوزن دیده میشود و پسوندی است که با آن اسم و به ویژه اسم ابزار میسازند.
توی اصفهان به کسی که مات و مبهوت یا گیج بزنه هونگ یا هون میگن و یک درجه بدتر از اون را دسته هون میگن 😆
بعد از کار رفتم مجید را دیدم که البته خونه نبود ، پس از تحقیقات میدانی فهمیدم با محمد رفتن ورزشگاه انقلاب ، رفتم ورزشگاه انقلاب و اونجا نبودن ، گفتم بچه ها پیچوندن و رفتم جایی ، از باشگاه که اومدم بیرون محمد زنگ زد و فهمیدم توی رختکن بودند ، قرار شد پنج شنبه مرخصی بگیرم و اگه شد خانوادگی به همراه خانواده منزل ! 😀 بریم باغبهادران ، بعد از پذیرایی ویژه محمد رفتم یک سر به بابا اینها زدم و بعد خونه و بعد شام و بعد خواب