جمعه 1402/11/06
زرتشت روزی از گرما در زیرِ انجیربُنی خفته بود و دستها را بر چهره نهاده، که ماری دررسید و گردناش را گزید، چنانکه زرتشت از درد فریاد کرد. چون دست از چهره برگرفت، مار را دید. مار چشمانِ زرتشت را بشناخت و ناشیانه به خود پیچید و رو در گریز نهاد.
زرتشت گفت:«مرو که هنوز سپاسات نگفته ام! تو مرا به هنگام از خواب برخیزاندی. من هنوز راهی دراز در پیش دارم.» مار غمگین گفت: «راهی چندان در پیش نداری. زهرِ من کُشنده است.» زرتشت لبخندی زد و گفت:«کجا اژدهایی از زهرِ ماری مرده است! بیا زهر ات را باز گیر! تو نه چندان توانگر ای که آن را به من بخشی.» آنگاه مار دیگر بار بر گردن او افتاد و زخماش را مکید.
زرتشت گفت:«مرو که هنوز سپاسات نگفته ام! تو مرا به هنگام از خواب برخیزاندی. من هنوز راهی دراز در پیش دارم.» مار غمگین گفت: «راهی چندان در پیش نداری. زهرِ من کُشنده است.» زرتشت لبخندی زد و گفت:«کجا اژدهایی از زهرِ ماری مرده است! بیا زهر ات را باز گیر! تو نه چندان توانگر ای که آن را به من بخشی.» آنگاه مار دیگر بار بر گردن او افتاد و زخماش را مکید.
عجب داستانی بود !
یکی از دوستان به نام فردریش نیچه این را برام تعریف کرد !
البته نگفت که خودش اونجا بوده یا زرتشت براش تعریف کرده یا مار ولی با داستانش خیلی حال کردم !
بگذریم . . .
دیروز شاهین شهر بودیم ولی حالش را ندارم تعریف کنم فقط اینکه همه چیز خوب بود
کورش و خانم مقتدری . . .
مرغ با دستپخت کورش . . .
پیف گوسفندی باغچه و نه کوکوپیت . . .
فیلترشکن کورش . . .
کت و شلوار بابا . . .
دیدن علیرضا و . . .
بازار گل و گیاه همدانیان . . .
آینه و دستگیره دستشویی ، کلید کولر علی . . .
تماس با مجید . . .
تماس با محمد . . .
تماس با رویا . . .
دوپامین علیرضا . . .
پیام به استاد . . .
و اینکه به مناسبت روز پدر و مرد زنگ زدم به استاد طبائی ، چقدر دلم برای استاد و بوی تاتامی تنگ شده !
بگذریم . . .
الان داره بارون میاد و منم دارم از تنهاییم لذت میبرم !
بگذریم . . .
مردی که بلده بجنگه اکثر جنگ ها را میبره ولی مردی که بلده کی بجنگه همه جنگ ها را میبره
جنگ شروع شد !