پنج شنبه 1403/07/19
مقدمهِ داستان !
آنچه در ادامه خواهید خواند خود مقدمه ای است بر یک داستان دیگر که در پایانِ داستان خواهم گفت !
اولِ داستان !
رحیم قمیشی (یا رحیم قُمِشی)، (متولد ۱۳۴۳، شهرستان اهواز)، منتقد و تحلیلگر جنگ، رزمنده سابق در جنگ ایران و عراق و بازنشسته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. او از سال ۱۳۶۵ تا ۱۳۶۹ در اسارت ارتش صدام بود.
رحیم قمیشی در سال ۱۳۴۳ از پدر و مادری شوشتری در شهرستان اهواز به دنیا آمد. رحیم، برادر کوچکتر مهدی قمشی است.
وی در آغاز جنگ ایران و عراق به شکل داوطلب به بسیج پیوست و مدتی بعد عضو رسمی سپاه اهواز شد. او در عملیاتهای مختلف از جمله طریقالقدس، فتحالمبین، رمضان، والفجر مقدماتی، خیبر، بدر و کربلای چهار حضور داشت و در چهارم دی سال ۱۳۶۵ و در آغاز عملیات کربلای ۴ به اسارت ارتش صدام حسین درآمد و ۴ سال از عمر خود را در اسارت سپری کرد. او قبل از اسارت معاون گردان کربلا از تیپ یک لشکر ۷ ولیعصر بود. وی پس از جنگ در رشته علوم سیاسی تحصیل کرد و مدرک دکترای خود را در این رشته از دانشگاهی در کشور هند دریافت کرد.
رحیم قمیشی در طول چند سال نظرات خود را در قالب چند صد دلنوشته منتشر کرده است. دکتر عباس امام استاد ادبیات دانشگاه شهید چمران اهواز در تابستان ۱۳۹۹ این نوشتهها را از لحاظ ادبی ستود و آنها را ارزشمند دانست و رحیم قمیشی را همچنان بسیجی و همچنان رزمنده نامید.
رحیم قمیشی در سال ۱۳۹۹ قاسم سلیمانی را ستوده بود و نوشته بود: «من سرباز قاسم سلیمانی را دوست دارم.»
وی در پاییز ۱۳۹۹ در یادداشتی وضعیت ایران را همان مسیر عراقِ زمان صدام حسین دانست. وی از جمله نوشت:
«صدام اعدام شد، هنوز هم طرفدارانی دارد، اما او سالها قبل از سقوط و دستگیری و اعدام مُرده بود. او از درک تغییرات در جهان، او از درک اهمیت همراه داشتن مردم، او از درک عدالت، مدتها بود دور افتاده بود و تنها دلخوشیاش بهبه و چهچههای اطرافیان معدودش بود.»
وی همچنین در واکنش به ویدئوی ضرب و شتم یک معترض در نازی آباد تهران در خیزش ۱۴۰۱ ایران نوشت:
«من شهادت میدهم در طول مدت اسارتم در عراق یک بار هم چنین کتک نخوردم، نه خودم نه هیچیک از دوستانم.
من شهادت میدهم هیچ نسبتی با نظامی که این رفتار در آن اتفاق افتاده، ندارم.
من از اینکه روزی گفتم جانیتر از صدام نیست پشیمانم، او با ما چنین نکرد!
شما مُردید هفتههاست مُردهاید دیگر زنده شدنتان ممکن نیست…»
دومِ داستان !
این شخصیت داستان را نه تایید میکنم و نه تکذیب ، همانگونه که نمی دانم در زمان انقلاب این شخص کجا بود ! همانگونه هم نمی دانم در اعتراضات یا خیزش مردم در سال 1401 کجا بود ! پس قضاوت را به شما و زمان می سپارم.
سومِ داستان !
نامه سرگشاده رحیم قمیشی به مردم بعد از دریافت احضاریه قوه قضائیه
اتهام؛ تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی
عدم مراجعه: جلب رحیم قمیشی
چقدر دیر اقدام کردید!از هفت سال پیش شروع به نوشتن کردم.سالهای متمادی صرفاً از خاطرات شهدا، اسرا و جانبازان مینوشتم.
من افتخار میکنم در این راه بازخواست و محاکمه شوم. با هر عنوانی!
و بر این عهد خود تا ابد میمانم.ساکم را بسته و خدمت قاضی میروم. تا او بگوید واقعا دوست داشتن ایران، دعوت به آرامش، تذکر به حاکمیت برای داشتن عدالت، دلجویی از صدمهدیدگان خشونتها، نامش ضدیت با نظام مقدس است!؟و جزایش چیست؟
من هم امروز همان را تکرار میکنم؛در همه حوادث، من جز زیبایی ندیده و نخواهم دید.زندان برای من شیرینتر است تا همراهی با ظلم.
و قضاوت اصلی با اوست
و صدای مردم، صدای اوست اگر خدا را باور داشته باشند.
چهارمِ داستان !
من یک کارگر ساده و بی سوادم که مشکل و عارضه مغزی ، نخایی و اعصاب دارم !
من قصد براندازی نظام مقدس جمهوری اسلامی را ندارم.
من قصد اخلال در نظام مقدس جمهوری اسلامی را ندارم.
من قصد تشویش اذهان عمومی و نظام مقدس جمهوری اسلامی را ندارم.
من قصد تبلیغ علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی را ندارم.
کلاً من . . . ندارم و هرچه برادران عرضشی بگن.
راستی
برادر عرضشی غزه نری . . . ، چی هستی !؟
این را گفتم چون رهبر فرزانه حکم جهاد داد !
پایانِ داستان !
اصل داستان فردا یعنی جمعه 1403/07/20 شروع میشه و همه این داستان مقدمه یا توضیحی بود برای حال و هوای داستانی که فردا خواهید خواند !