شنبه 1403/08/26
باب اول !
از من همه فن حریف به شمای همه فن حریف وصیت که تلاش کنید روی پلتفرمی سرمایه گذاری کنید که بیشترین کنترل را روی اون دارین و بهتره بگم روی تکنولوژی یا کسب و کار یا وسیله یا سرمایه یا هر خری که نمی تونید کنترلی روش داشته باشین زیاد دل نبندید و مثال باب اول در باب دوم ذکر شده !
باب دوم !
چندی پیش مطلبی جذاب نوشتم در مورد تکنولوژی و فردا که رفتم سراغ سایت دیدم که سایت پا در هوا ، سُم در زمین ، واهُ واهُ واه ، و چون دسترسی و کنترل روی سایت و هاست داشتم پس سریع سایت را ریکاوری یا همون بازیابی کردم که البته آخرین مطلب سایت پَرید پس اون مطلب را دوباره نوشتم و نه به خوبی دفعه اول و البته اون مطلب در باب سوم ذکر شده !
باب سوم !
تو دوران جوانی ما کل دسترسی به علم و دانش نوین یا همون تکنولوژی یک یا دو مجله علمی بود یعنی هیچ خبری از اینترنت نبود ، هیچ خبری از ماهواره نبود ، هیچ خبری از موبایل نبود و هیچ خبری از کامپیوتر هم نبود و توی اون شرایط کسی که ماشین حساب داشت مثل این بود که الان یک نفر یک ربات خدمتکار توی خونه داشته باشه و من یک ماشین حساب داشتم !
بگذریم که تمام هنر ما با ماشین حساب این بود که عدد 12345679 را در 8 ضرب کنیم و نتیجه حیرت آور اون را نشان بقیه بدهیم یا عدد 450606 را بزنیم و ماشین حساب را بر عکس کنیم تا نشون بدیم نوشتیم گوگوش ، که البته همون گوگوش هم ممنوع بود !
و اما امروز هوش مصنوعی بیداد می کنه و چون زیاد حالش را ندارم در مورد هوش مصنوعی صحبت کنم فقط بگم که به هوش مصنوعی chatGPT گفتم :
یک داستان در مورد من و خودت و بابا حسن و اسرائیل و فلسطین و آینده و خوشبختی و بد بختی و خنده دار در حد ۳ صفحه بنویس
باب چهارم !
و این هوش مصنوعی در عین باهوشی کمی هم فراموش کار هست ، داستانی را که chatGPT گفته بود به خودش دادم تا تحلیل کنه و جوابش این بود :
بله، متن را خواندم. نوشتهات به خوبی تغییرات تکنولوژیکی و اجتماعی را در طول زمان بیان میکند. اشاره به تجربهی شخصیات با ماشینحساب خورشیدی و مقایسهاش با هوش مصنوعی امروزی، بسیار جالب و تأملبرانگیز است. نشان میدهد که چگونه زندگی و ابزارهای ما به سرعت دچار تغییرات اساسی شدهاند و در عین حال، با یادآوری خاطرات گذشته، حس نوستالژی را به تصویر میکشی.
باب پنجم !
چندی پیش :
رفتیم جشنواره انار که حالش را ندارم تعریف کنم !
برای غزل دوربین خریدم که حالش را ندارم تعریف کنم !
ابراهیم را دو سه بار دیدم که حالش را ندارم تعریف کنم !
گوش مجید erorr 405 داده که حالش را ندارم تعریف کنم !
سحر میره مسجد سید که حالش را ندارم تعریف کنم !
بابا اینها مبل و تخت جدید گرفتن که حالش را ندارم تعریف کنم !
آقا کورش رگال دار شدند که حالش را ندارم تعریف کنم !
آغا غزل رگال دار شدند که حالش را ندارم تعریف کنم !
دندونم شکست که حالش را ندارم تعریف کنم !
پس :
ایمان بیاورید اگه حالِش را دارید !
باب ششم !
وقتی حال ندارید هم بنویسید و این موضوع را به باب اول اضافه کنید !