جمعه 1402/09/10
و اما حدود 12 روزی هست که چیزی ننوشتم ، توی این چند روز اتفاقات فراوان افتاد ، 75 سخت تعطیل شد ، بیرون شهر رفتیم ، خوب خوردیم ، خوب نوشیدیم ، خوب گفتیم ، خوب شنیدیم ، خوب بودیم ، بودیم ، بودید ، بودند ولی حسی از نوشتن نبودید !
پس الان می نویسم و اول از همه یک جمله زیبا ، زرتشت حرف زیبایی زده :
اگر کسی را دوست داری، به او بگو . زیرا قلبها معمولاً با کلماتی که ناگفته میمانند، میشکنند.
و من همه را دوست دارم ، مخصوصا خود تو را و خود خود خودت را
جای همه خالی پنجشنبه و جمعه هفته گذشته روستای جبل رفتیم که خودش داستانی مفصل هست ، خیلی خوش گذشت ، عکس و فیلم هاش هست ولی برای اتفاقات و خوشی های دو روز فکر کنم بشه یک کتاب نوشت ولی یک قسمت از این بیرون شهر رفتن را با شعر خیام بگم :
یک چیز جالب دیگه بگم و برم ، چندی پیش پشت فرمان در حال و هوای شمال و جنگل و دریا و سفر بودم ، یک لحظه دیدم خیلی دور شدم و دارم میرم ! پس من دیوانه دور زدم !
غصه دیوانه را آن مرد عاقل می خورد.