دوشنبه 1403/12/27
قبل از ظهر رفتم شاهین شهر ، بابا خرید کرده بود و برای ما هم !
کورش یک لوستر خریده ، بابا میگه : کلاه عُمر خریده !
لاستیک عقب ماشین به صدا افتاد . . .
ساعت 3 گذاشتم تعمیرگاه و پیاده . . .
شب سیامک اومد دنبالم و دوتایی رفتیم مهیار . . .
و این روزها کمتر می نویسم تا بیشتر بخوانم تا بیشتر ببینم شاید بیشتر بفهمم !