روز شمار

جمعه 1403/02/21

حدود یک ماه میشه هیچ نوشته ای منتشر نکردم و سایتم پر شده از نوشته های بی پایان و یا پیش نویس هایی پر از احساسات و احوالی که کلماتی براش پیدا نکرده ام ، پیش نویسی مثل آنچه خواهید خواند :

بعضی از احوال و احساسات اینقدر عجیب هستند که با هیچ کلمه یا جمله ای قابل بیان نیستند و یا شاید هر شخصی دایره لغات محدودی داره که با اون لغات نمی تونه بعضی از احوال و احساسات درونیش را بیان کنه ، چندی پیش از این حال ها را تجربه کردم که بیانش خیلی سخت هست ولی اگه بخواهم مثالی بزنم یا مقایسه ای برای بیان حالم داشته باشم بهتره یک داستان بگم :

باید بگم که فکر کنید پیرمرد مجردی هست که عاشق بوده ولی با عشقش ازدواج نکرده ، پیرمردی مظلوم ، نهیف و مجردی را تصور کنین که آتش عشق توی قلبش هنوز مثل یک جوان هست ولی مشکلات روزگار و روزمرگی های دنیا خسته اش کرده ولی هنوز عشقش را فراموش نکرده ، شاید بعضی روزها و یا بعضی هفته ها و حتی بعضی سالها بقدری درگیر بوده که یادش رفته که عشقی هست یا عشقی بوده یا دلی داره ، مثل آتش فشانی خاموش آماده انفجار ، بعضی وقتها با دیدن عشقش بخاری و دودی از آتشفشان قلبش بیرون میزنه و اما امان از روزگار که دوباره باعث میشه این آتش در اعماق قلبش مخفی بشه ، آتشی زیر خاکستر ، یک جورایی مثل یک راز که حتی خودش هم بعضی وقتها یادش میره همچین راز مهمی توی سینه داشته ، مثل قلبی که از سنگ شده ، سنگی سیاه و زبر و خشن که هیچ اثری از زندگی توش نیست ولی یک دفعه انگار تکان میخوره و از اعماقش روزنه های نور نمایش داده میشه ، عشق باعث ترک خوردن اون سنگ میشه . . .

 

 

 

پی نوشت 1403/02/23 : حدود سه هفته ای هست که از دوست ، برادر و استاد عزیز جناب آقای بهزاد سنمار یک تار هدیه گرفتم و هیچ جمله یا کلمه ای برای توضیحات وجود ندارد !

 

 

 

تصویر نویسنده
مازیار

پست قبلی

پست بعدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *